شهادت امام عسکری علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد آب میخوردی هِی ظرف به دندان میخورد پسرِ کـوچک تو مـانـده چـه سـازد با تو زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد آه میسـوخـت از این آه دو تا گـونـۀ او نفست تا که برآن چهرۀ گریان میخورد فقط از کنده و زنجـیر و فلک خالی بود ورنه این حُجرۀ پُر درد به زندان میخورد بارها شد که تو پـیـچـیدی و اُفـتاد سرت بارها خاک بر این زلف پریشان میخورد پسرت ایـنـطرف و مـادرت آنـسو افـتاد دستهاشان به سر از آه حسن جان میخورد دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد یک به یک با سرِ خود روی زمین میخورد ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت آشتی را که بر آن دخترِ بیجان میخورد |